عرفان

هر آنچه که شما درخواست کنید را در این وبلاگ شخصی خواهید یافت

عرفان

هر آنچه که شما درخواست کنید را در این وبلاگ شخصی خواهید یافت

عرفان چیست؟؟؟

  

عرفان، دانشی است که موضوع آن معرفت خداوند و راه‏های نیل به آن است. و به عبارتی، شناخت خداوند در درون خویش و تسلیم شدن به او و عشق ورزیدن به او با عقل و دل و جان می‌باشد.

عرفان در اصطلاح عبارت است از معرفت قلبی که از طریق کشف و شهود, نه بحث و استدلال , حاصل می‌شود و آن را علم وجدانی هم می‌خوانند. کسی را که واجد مقام عرفان است عارف گویند.

از نگاهی دیگر عرفان نه علم است نه تکنیک عرفان طرز نگاه به خود به آفریننده و جهان دور و بر است.و در یک جمله عرفان قدرت تجزیه و تحلیل و برداشت از جهان درون وبرون و دیروز و امروز و فرداست هر قدر این نگاه را درونی تر و بدون سفسطه و بازی با کلمات ارج نهیم وبشناسانیم و حد و مرزی برای آن چه از نظر جنسیت و دین و جغرافیا و سواد و سن قائل نشویم که در اصل نیز بر این موضوع مترتب نیست آنرا رواج داده‌ایم.


عرفان از نظر لغوی به معنی شناختن، شناسایی و آگاهی است. عرفان یعنی شناخت خداوند.عرفان علمی است جهت شناختن حق تعالی و اسما و صفات او. شناخت خداوند به دو روش ممکن می‌شود. یکی به روش استدلال یعنی از اثر پی به وجود موثر بردن و از صفات به ذات پی بردن که علما به این روش عمل می‌کنند.وروش دیگر صاف و خالص نمودن باطن و روح می‌باشد که این، روش اولیا و عارفان می‌باشد.اجرای این روش فقط از طریق اطاعت و عبادت قلبی است.عرفا اعتقاد دارند که برای رسیدن به حقیقت عارف باید مراحلی را سپری نمایدتا نفس به اندازه ظرفیتش از حق آگاه شود. مبنای کار عرفا کشف و شهود و سیر می‌باشد.*

 

 

تصوف چیست؟ 

 

ابوسعید ابوالخیر گفت: تصوف دو چیز است، یک سو نگریستن و یکسان زیستن.

و گفت این تصوف عزتیست در دل، و توانگریست در درویشی، و خداوندیست در بندگی، سیری است در گرسنگی، و پوشیدگی است در برهنگی، و آزادیست در بندگی، و زندگانی است در مرگ، و شیرینی است در تلخی.

و در میان مشایخ این طایفه، اصلی بزرگ است که این طایفه همگی یکی باشند و یکی همه - میان جمله صوفیان عالم هیچ مضادت و مباینت و خود دوی در نباشد، هر که صوفی است، که صوفی نمای بی معنی در این داخل نباشد. و اگر چه در صور الفاظ مشایخ از راه عبارت تفاوتی نماید، معانی همه یکی باشد. چون از راه معنی در نگری، چون همه یکی اند، همه دست ها یکی بود و همه نظرها یکی بود. «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابوسعید» 

 

 

هفت وادی (مرحله) عرفان ایرانی 

 

                 طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فنا.

گـفـت مــا را هـفـت وادی در ره اسـت     چون گـذشـتـی هـفت وادی، درگه است

وا نـیـامـد در جـهـان زیــن راه کــــس       نـیـسـت از فـرسـنـگ آن آگــــاه کــــس

چون نـیـامــد بــاز کــس زیــن راه دور      چـون دهـنـدت آگـــهـــی ای نــــاصــبــور

چـون شدنـد آنـجـایـگـه گـم سـر بسر      کــی خــبــر بــازت دهــد از بــی خــــبــر

هـسـت وادی طــلــب آغــــاز کــــــار        وادی عـشق اسـت از آن پـس، بی کنار

پـس سـیـم وادیـسـت آن مـعــرفـت        پـس چـهـارم وادی اسـتـغـنـی صــفــت

هـسـت پـنـجـم وادی تـوحـیـد پــاک       پـس شـشـم وادی حـیــرت صـعـب نـاک

هـفـتـمـیـن، وادی فـقـرست و فـنـا        بــعــد از ایــن روی روش نــــبـــود تـــــرا

در کشش افـتـی، روش گـم گرددت       گـــر بــود یــک قــطــره قــلــزم گــــرددت 

                        « شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری» 

  

 

عرفان چیست؟ 

عرفان معجونی شگفت انگیز از مکتب های مختلف فلسفی جهان است. در عرفان عقاید برهمن ها، بودائی ها، رواقیان، نسطوریان، مهریان، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید و حتی نکاتی از آئین زرتشت می توان یافت.

از کلمه عرفان "میستیک" یا "میستیسیزم" یا "گنوسیسم" که با معنی "مرموز، پنهانی، مخفی" است و به فارسی آن را "عرفان" ترجمه شده، بطور متداول و معمول جهان بینی دینی خاصی مفهوم می گردد، که امکان ارتباط مستقیم و شخصی و نزدیک (و حتی پیوستن) و وصل آدمی را با خداوند، از طریق آنچه به اصطلاح: "شهود" و "تجربه باطن" و "حال" نامیده میشود جایز و ممکن الحصول میشمارد.

اندیشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم میشوند. دسته ای معتقد به حقیقت این عالمند و می گویند آنچه به وسیله حواس ما درک میشود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمی پذیرد. گروه دیگر به حقیقت این عالم معتقد نیستند و می گویند: جهان خارج، مجموعه ایست از تصورات ما؛ به عبارت دیگر: مجموعه ای از معانی ذهنی است که بذات خود حقیقت ندارد و اگر وجودی دارد در ذهن است.

مناقشه طرفداران این دو نظریه که یکی را پیروان مکتب اصالت ماده و دیگری را پیروان مکتب اصالت تصور نامیده اند، سرتاسر تاریخ فکر بشری را اشغال کرده است. برای تلفیق و جمع میان این دو نظریه، کوششهای فراوانی صورت گرفته است که از بحث ما خارج است.

عارفان از بین دو نظریه بالا راه میانین را گزیده اند. بدین معنی که به ادراکات حواس که جهان آگاهی عملی از آن تکوین می یابد اقرار می کنند، و آن را قوه تصویرگر فکر می دانند، ولی به وجود جهانی از علل که در ماوراء مدرکات حواس قرار دارد نیز قائلند، و می گویند آن را حقیقتی است برتر از حقیقت عالم حسی. 

 

بنابراین عارفان بدین طریق راه حل میانه ای را پیش می نهند که بیشتر مورد توجه دیندارانی است که می خواهند میان دین و لوازم اخلاقی آن از یکسو، و موهبتهای علم که از تجربه حسی حاصل شده است از دیگر سو، تلفیق کنند.

البته این بدان معنی نیست که صوفیه پیرو مکتب اصالت ماده ساده ای هستند و به عالم حس ،وجودی مطلق ارزانی می دارند. بلکه اذعان دارند که اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوک آدم ضروری است، زیرا آدمی تا در قید حیات است در این جهان محسوس زندگی می کند و سلوک خود را نسبت به آن بنا می نهد. از سوی دیگر صوفیه پیروان خود را از اقامه برهان عقلی بر وجود خدای تعالی برحذر می دارند و بطوری که "کانت" در "متناقضات" خود میگوید، این کوششی است بی نتیجه. با این وضع آنها میخواهند پیروانشان از راه مشاهدهً باطن، به وجود آگاه شوند و با حقیقت ازلی رو به رو گردند. وقتی صوفی در این راه قدم نهد می تواند تجربه ای مافوق این تجربه های معمولی حاصل کند، و بدرک آن حقایق متعالی نائل آید.

بهر صورت عرفان دین نیست و اگر غایت دین، میسر ساختن رویت خداست در آخرت، عارف برای حصول این رویت منتظر نمی ماند؛ بلکه به اعمالی متوسل میشود که آنها را فوق فرائض دینی میشمارد. او به سعادت این جهان رغبتی ندارد، بلکه می کوشد تا به سعادتی متعالی تر از آن دست یابد. همه توجه او به حقایق و ارزشهای روحی است و هر چه را جز آن باشد بی ارج می شمارد، و به لذتی دل بسته است که از هر لذت دیگر فراتر  است.

این نکته نیز قابل اشاره است که این لذت نتیجه ایست که عارف بدون آنکه برای نیل به آن سعی کرده باشد فراچنگ می آورد، و او هرگز این لذت را مقصود غایی خود قرار نداده است، زیرا هدف غایی عارف جز اتحاد با خدا نبوده است. اتحادی که همه هدفها و غایات محدود و شخصی در آن معدوم گردیده است، بدیهی است این اتحاد، در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهای متفاوت بیان شده است که مستلزم بحث جداگانه ای می باشد.  

  

 

علت ظهور و رواج عرفان در ایران 

علت اساسی ظهور و رواج تصوف در ایران اینست که ایرانیان در نتیجه قرنها زندگی در تمدن مادی و معنوی بالاترین پیشرفت ها را کرده و به عالیترین درجه رسیده بودند. در زیبا شناسی بر همه ملل آسیا برتری داشتند و هنرهای زیبا مانند نقاشی، پیکر تراشی و موسیقی و هنرهای دستی در فلز سازی و بافندگی و صنایع دیگر به حد کمال رسیده بودند. تضییقات و محدودیت هایی که پی از دوران ساسانی در ایران پیش آمد با طبع زیبایی پسند ایرانی که ذوقیات را در چند قرن از نیاکان خود ارث برده بود و یادگار گرانبهایی می دانست سازگار نبود، در پـی مـسـلـک و طریقه ای می گشت که این قیدها را درهم نوردد و آن آزادی دیرین را دوباره بدست آورد. تصوف بهترین راه گریز برای رسیدن به این آزادی فکری بود، بهمین جهت از آغاز متصوفه ایران سماع و موسیقی و رقص را که ایرانیان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح میدانستند، بلکه در برخی از فرق تصوف آنها را نوعی از عبادت و وسیله تقرب به مبدأ و تهذیب نفس و تصفیه باطن شمردند و از آغاز کتابها و رسایل درباره مباح بودن سماع پرداختند.

حتی متشرعان بزرگ ایران مانند غزالی در (احیاء علوم الدین) و (کیمیای سعادت) در اباحت آن بحث کرده اند.

یکی از نخستین وسائلی که صوفیه برای استرضای این نگرانی ایرانیان اختیار کردند از راه شعر و شاعری بود که موضوع بحث یکی از فصول تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان است.

نخستین شخص از پیشروان تصوف ایران که شعر فارسی را برای تعلیمات خود پذیرفتند، ابوسعید ابوالخیر بود. متشرعانی که شعر را اغوای اجنه و مخالفت با شرع می دانسته اند و شاعران را گمراه می شمرده اند وی را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتی به دربار پادشاهی از او نالیده اند.

توجه خاصی که بزرگان تصوف ایران به زبان فارسی داشتند و مخصوصا مقید بودند که تعلیمات خود را به نظم و نثر فارسی ادا کنند می رساند که خواست اکثریت مردم ایران و کسانی که به زبان تازی کاملا آشنا نبوده اند چه بوده است. وانگهی ایشان به مراتب به توجه عوام بیش از خواص اهمیت می داده اند و ترجیح می دادند که به زبان عوام مقصود خود را ادا کنند. 

 

حبیت عجمی

معروف کرخیابوتراب نخشبیفضیل عیاض(عارف بی پروای ایرانی)ر
بشر حافیحاتم عصمابوعلی شقیق بلخی
ام علیفاطمه نیشابوریهبایزید بسطامی
یحیی بن معاذ بلخیابوالحسین نوریابوعبدالله مغربی
سهل تستریداود بلخیاحمد خضرویه بلخی
ابوحمزه خراسانیحمدون تصارجنید نهاوندی
ابو یعقوب کورتیابوبکر شبلی خراسانیحسین منصور حلاج
ابوالعباس قصاب آملیابونصر سراج طوسیابومحمد مرتعش نیشابوری
شیخ ابوالحسن خرقانیشیخ ابوسعید ابوالخیرمحمد بن خفیف
شیخ ابواسحاق کازرونیباباکوهی شیرازیابوعبدالرحمن سلمی نیشابوری
خواجه عبدالله انصاریباباطاهر همدانیشیخ حسن سکاک سمنانی
ابوحامد محمد غزالی طوسیشیخ احمد جامابوالقاسم قشیری نیشابوری
خواجه ابویعقوب یوسف همدانیابوالحسن هجویری جلابیشیخ احمد غزالی
محمد بن منورشیخ عبدالقادر گیلانیعین القضات همدانی
شیخ روزبهان بقلیسنائی غزنویشیخ ابوعلی فضل بن محمد فارمدی
شیخ نجم الدین کبریشهاب الدین یحیی سهروردیاوحدالدین کرمانی
مجد الدین بغدادیشیخ عطار نیشابوریخواجه عبدالخالق غجدوانی
سعدالدین محمد حمویشیخ شهاب الدین عمرسهروردیشمس تبریزی
رضی الدین علی لالا غزنویشیخ نجم الدین رازیشمس الدین احمد افلاکی
سید برهان الدین محققشیخ بهاءالدین ولدسیف الدین باخرزی
شیخ صدرالدین قونیویعزیزالدین نسفیشیخ جماالدین احمد جوزجانی
اوحدالدین بلیانیمولانا جلاالدین محمد بلخیفخرالدین عراقی همدانی
میر حسین سادات هرویشیخ محمود شبستریسلطان ولد
نجم الدین زرکوبخواجه علی رامیثنینجیب الدین علی بن بزغش شیرازی
بابا افضل کاشانیسیف الدین صوفیشیخ نورالدین عبدالرحمن اسفراینی
صفی الدین اردبیلیکمال خجندیپهلوان محمود قتالی خوارزمی
(پوریای ولی)ر
اخی محمد دهستانیمیرسید علی همدانیشیخ علاءالدوله سمنانی
اوحدالدین مراغه ایشیخ محمود مزدقانیکمال الدین عبدالرزاق کاشانی
خواجه بهاءالدین نقشبندزین الدین ابوبکر تائب آبادیشیخ تقی الدین علی دوستی سمنانی
شیخ کجج تبریزیخواجه حافظ شیرازیظهیرالدین خلوتی
قطب الدین عبدالکریم گیلانیعلاءالدین عطارقطب الدین یحیی جامی نیشابوری
 

 

شمس الدین محمد مغربی
خواجه حسن عطارخواجه ابوالفتح محمد پارسازین الدین ابوبکر علی تایبادی
شیخ کمال الدین حسینی کاشانیسید قاسم انوارشیخ ابوالوفای خوارزمی
یعقوب بن عثمان چرخی غزنویمولانا جلال الدین پورانیخواجه سعدالدین کاشغری
سید محمد نوربخششاه داعی شیرازیمولانا نظام الدین خاموش
پیر جمالی اردستانیشیخ بهاءالدین عمرخواجه شمس الدین محمد کوسوی
نورالدین عبدالرحمن جامیمولانا شمس الدین محمد اسدعبدالله قطب
خواجه حافظ الدین ابونصر پارساخواجه ابواسحق ختلانیرضی الدین عبدالغفور لاری
خواجه نصیرالدین عبیدالله احرارسید محمد نوربخششیخ رشیدالدین محمد بیداوازی
شاه برهان الدین خلیل الله اولخواجه محمد هاشمشیخ شاه علی اسفرائنی
میر شاه حبیب الدین محب الله اولخواجه عبدالوهاب عارفامیر شهاب الدین عبدالله برزش آبادی
شیخ وحید الدین ابوالحسن محمد میرجاندرویش محمد کارندهیامیرابوعبدالله محمدهاشم شاه کرمانی
میر شاه کمال الدین عطیةاللهسرمد کاشانیکمال الدین حسین الهی اردبیلی
شیخ غلامعلی نیشابوریقاضی اسد کاشانیخواجه احمد خانی شیرازی
شیخ حاتم زراوندی خراسانیسلطان المشایخشیخ حاجی محمد خبوشانی
 آقا میرزا باباشیخ عمادالدین فضل الله مشهدی
شیخ محمد علی موذن سبزواریوحید الاولیاءشیخ تاج الدین حسین تبادکانی خوارزمی
درویش محمد صالح لنبانیملامحمد صوفی مازندرانیشیخ نجیب الدین رضا تبریزی اصفهانی
رونق علیشاه کرمانیکابلیشیخ علی نقی اصطهباناتی
آقا محمد هاشم درویش شیرازینظامعلیشاه کرمانیسید قطب الدین محمد نیریزی شیرازی
حسینعلی شاه اصفهانیمعطرعلیشاه کرمانیملا محمد اسماعیل کامل خراسانی
نورعلیشاه اصفهانیفیض علیشاه طبسیشیخ زاهد گیلانی
حاج میرزا آغاسیملا عبدالصمد همدانیمشتاقعلی شاه تربتی
جنت علیشاه همدانیکوثر علیشاه همدانیمجذوبعلی شاه کبودرآهنگی همدانی
مجذوبعلی شاه مراغه ایظهورعلیشاه یزدیصمدعلیشاه خویی
حاج معین العلماءظفرعلیشاه مراغه ایمجنون علیشاه
سعادت علیشاهرحمت علیشاهمستعلیشاه
سلطان علیشاه گنابادیوفا علیشاهمنور علیشاه
نورعلیشاه گنابادیصفی علیشاهصادق علیشاه
 

شمس العرفا تهرانی 

 

ظهیرالدوله 

 

مطالب این قسمت، از کتاب "تاریخ عرفان و عارفان ایرانی" تالیف "عبدالرفیع حقیقت" گرفته شده است. 

 

 

با تو

چشم های خستم رو به در ، به انتظار رسیدنه

تموم وجودم انگار ، اسم تورو فریاد می زنه 

 

صدای تپش قلبمو ، از اسم تو پر می کنم

جاری می شه از تو مژه هام تو تموم رگهای تنم 

 

خوب می دونم که میای دوباره ، رقص ساعت ستاره

من و همرات می بری اونورِ ، ابرهای پاره پاره 

 

با تو تموم دنیای من ، پر می شه از شادی و شور

توئی توئی تو اون ستاره ، صمیمی و گرم و پر غرور 

 

چشمهای من تو انتظارت ، رو به آسمون تیره مونده

نبودنت تو عمق چشمهام ، قلب ترانه رو شکونده 

 

یه عمر تو تب و تاب تو ، ثانیه ها رو می شمارم

بیا که تا توئی نازنین ستاره ی شبهای تارم 

 

خوب می دونم که میای دوباره ، رقص ساعت ستاره

من و همرات می بری اونورِ ، ابرهای پاره پاره 

 

با تو تموم دنیای من ، پر می شه از شادی و شور

توئی توئی تو اون ستاره ، صمیمی و گرم و پر غرور 

 

 چشم های خستم رو به در ، به انتظار رسیدنه

تموم وجودم انگار ، اسم تورو فریاد می زنه

سوار یکه تاز

با صدای بی صدا مثل یه کوه ، بلند مثل یه خواب ، کوتاه

یه مرد بود یه مرد

 

 

با دستهای فقیر ، با چشمهای آروم ، با پاهای خسته

یه مرد بود یه مرد

 

 

شب با طاغوت سیاه نشست توی چشمهاش خاموش شد ستاره

افتاد روی خاک

 

 

سایش رو ببین اون ... هرگز پشت سرش غمگیت بود و خسته

تنهای تنها 

 

 

با لب های تشنه ، به عکس یه چشمه ، ترسید تا ببینه

قطره ، قطره ، قطره ی آب ، قطره ی آب

 

 

در شب بی تپش این طرف اون طرف می افتاد تا بشکفه

صدا ، صدا ، صدای پا ،صدای پا

 

 

دوست ، یه سکه ی نایاب ، گلدون اتیغه ، یه شعر نگفته

رو لب بسته

 

 

سوار موج نور با حافظه ای سبز بی گذشته بی برگ

تنهای تنها

 

 

در اوج یه قفس یه نفس بی هیچکس با حسرت یه سحر

هوا ، هوا ، هوای پاک ، هوای پاک

 

 

در شب بی خوابی از چشمه ستاره قطره قطره می چکه

رویا ، رویا ، بر سر ما ، بر سر ما

 

 

 

 دوست دارم ...