روایت شده یکى از عاشقان امیر مؤمنان (علیه السلام) به نام « همّام » که مردى عابد بود ، از آن حضرت تقاضا کرد : مرا از اوصاف و ویژگى هاى اهل تقوا آن چنان آگاه ساز که گویى آنان را مشاهده مى کنم .
شنیدم عاشقى پروانه خوئى *** در آئین محبّت راستگوئى
رفیق خلوت آن سلطان دین را *** حریف صحبت آن عشق آفرین ر
یکى دلباخته پیش شه عشق *** على گنجینه ى سرّ الله عشق
بیامد نزد آن شه با دلى پاک *** دلى چون گل زداغ عشق صد چاک
بیامد تا نشان زآن یار جوید *** طریق وصل آن دلدار پوید
بیامد تا شه افروزد دلش را *** زبرق عشق سوزد حاصلش را
بیامد تا شود مست از مى عشق *** هیاهوئى کند از هى هى عشق
همى گفت اى على اى سرّ اسرار *** زسرّ پاکبازان پرده بردار
بگو اوصاف مرغان چمن را *** که بگسستند از هم دام تن ر
که چون بر آشیان جان پریدند *** که چون در کوى جانان آرمیدند
که چون بر وصل دلبر دل سپردند *** که چون ره در حریم شاه بردند
که چون آن تشنه کامان آب جستند *** در این تاریک شب مهتا جستند
که جام عشق آنان کرد لبریز *** که جز یار از همه کردند پرهیز
که آنان را حجاب از دیده بگشاد *** به روى حق دو چشم پاک بین داد
که آنان را زحیوان رهانید *** به اوج قدس انسانى رسانید
که آنان را به کوى عشق ره داد *** در خلوتسراى قدس بگشاد
که آنان را جمال یار بنمود *** هزاران پرده زان رخسار بگشود
که آنان را محبّت در دل افکند *** به جان جز مهر جانان گفت مپسند
که کرد آن عندلیبان را به گلزار *** نکو فکر و نکو ذکر و نکو کار
بگو اوصاف آن پاکان که چونند *** به تن در این جهان وزدل برونند
توئى چون کاشف سرّ نهانى *** بیار از عشقبازان داستانى
برون از گنج خاطر ریز گوهر *** چه باشد از حدیث عشق خوشتر